خورده ریزه های مغزم ....

ساخت وبلاگ
    ** چرا آدم ها با آن که مدام میگویند با روسپیگری مخالفند و دلشان به حال روسپی ها می سوزد، همین که زنی روسپی بخواهد توبه کند و زندگی ای پاک را از نو شروع کند، مانعش می شوند و به او فرصت نمی دهند؟ ا خورده ریزه های مغزم .......ادامه مطلب
ما را در سایت خورده ریزه های مغزم .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ketabkhuneyelimoo بازدید : 60 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 9:16

  از متن کتاب ******* سلام! اسم من اولدوز است. فارسیش میشود: ستاره. امسال ده سالم را تمام کردم. قصه ای که می خوانید قسمتی از سرگذشت من است. آقای « بهرنگ» یک وقتی معلم ده ما بود. در خانه ی ما منزل داشت خورده ریزه های مغزم .......ادامه مطلب
ما را در سایت خورده ریزه های مغزم .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ketabkhuneyelimoo بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 9:16

  احساس نمیکنید که در من چه می گذرد؟ حتی زبانم بسته می ماند. نگاه کنید، دستتان را بدهید، میبینید؟ چیزی راه نفسم را بسته است، انگاری چیز سنگینی مثل یک تخته سنگ روی سینه ام افتاده است. مثل وقتی که دل آ خورده ریزه های مغزم .......ادامه مطلب
ما را در سایت خورده ریزه های مغزم .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ketabkhuneyelimoo بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 9:16

        زندگی این گونه می گذرد: انسان تصور می کند که در نمایشنامه ای معین نقش خود را ایفا می کند، و هیچ ظن نمی برد که در این اثنا ببی آنکه به او خبر بدهند صحنه را تغییر داده اند و او نادانسته خود را خورده ریزه های مغزم .......ادامه مطلب
ما را در سایت خورده ریزه های مغزم .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ketabkhuneyelimoo بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 9:16

بعضی اوقات لازمه که آدما مدت طولانی رو با هم بگذرونن تا ببینن میتونن ادامه بدن با نه... بعضی وقتا حتی اگر عشق های تند و بزرگی هم اون وسطا باشه ممکنه نتیجه این باشه که دیگه ادامه پیدا نکنه، چون عشق لاز خورده ریزه های مغزم .......ادامه مطلب
ما را در سایت خورده ریزه های مغزم .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ketabkhuneyelimoo بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 9:16

  استاندال یا ماری بیل، نویسنده فرانسوی: به راستی که نیمی- نیم زیباتری- از زندگی از چشم کسی که هیچ گاه دیوانه وار عشق نورزیده پنهان مانده است. *تفاوت بین شروع عشق در زن و مرد وابسته است به ماهیت انتظ خورده ریزه های مغزم .......ادامه مطلب
ما را در سایت خورده ریزه های مغزم .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ketabkhuneyelimoo بازدید : 98 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 9:16

  برای کسی که چهارده پونزده ساله می نویسه، کار خارق العاده ای نیست که دوباره شروع کنه به نوشتن. کسی که راجبش میخوام بنویسم عجول ترین و زودجوش ترین موجودیه که شناختم. زودجوش! دقیقا؛ هم اجتماعیه و زود ب خورده ریزه های مغزم .......ادامه مطلب
ما را در سایت خورده ریزه های مغزم .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ketabkhuneyelimoo بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 9:16

  یکی از روزهای ژانویه بود، درست اوایل سال، مثل همه روزهای تعطیل تنها نشسته بود و به آرامش فکر میکرد. از تنهاییش لذت میبرد... کمی کتاب خوند، به کارهای روزمره رسید ولی یهو یه چیزی درونش شروع کرد به جوش خورده ریزه های مغزم .......ادامه مطلب
ما را در سایت خورده ریزه های مغزم .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ketabkhuneyelimoo بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 9:16

از متن کتاب....سفر ما را جای تازه نمی برد. جای قبلی را برایمان تازه می کند. بعد از سفر می فهمی خانه ای که در آن زندگی می کنی، نور کافی ندارد. اشیاء خوب چیده نشده اند. زیاد چفت همند. پرده ها بد رنگ هستند. چشمت می افتد به ساعت روی دیوار. اشانتیون یکی از کارخانه هاست. کار بهادر است. اگر جمجمه مفت هم بدهند به دیوار میخ می کند. نگاه می کنی به تنها تابلویی که روی خورده ریزه های مغزم .......ادامه مطلب
ما را در سایت خورده ریزه های مغزم .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ketabkhuneyelimoo بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 13 ارديبهشت 1397 ساعت: 0:44

کلیدر ---- جلد 7 و 8     رفتن؛ اگر چه رفتن را انجامی نیست. لاشه وار بر کناره راه، سفره عفن باشگان و ددان شدن، با کاروانی که در نگاه نیمه تمامت پیش می رود، نه شایسته روح و جان گدازان است نه جایز گداختگان. آسیمه سر شتافتی، شتابان و شتابنده؛ تندوار برجهیدی در قهر نیلی شب و چشمانی را به بهت در کاسه های خشک جمود میخ کردی بر رد رمیده خود از یار و از اغیار. برجهیدی و به رم تاخت گرفتی و در پیچه های سرگردانی درنگی به حیرت یافتی به وادی خودآیی و ناباوری.   یال سرکش و سرگردانت به ناهنگام به قلاده ای در افتاد و ناگریزی را سر به قضا فرود آوردی. در گم شدن خود تاملی روا نداشتی، ایقان خود به عشق. عشق اما تو را نشناخته بود و ایثار، قلب تو بود که بر خار بوته های پاییزی شندره می شد. خفت و رنج، پیشانی ات به سنگ. آرام و رام، دل آزرده و سرخورده، پا براه شدی و سر بر پلاس خانمان فرو آوردی پیش از ویرانی تمام ... اما نگاه رد؛ دستان رد و زبان رد! ناچار و خوار در باد شدی و بیابان در پیش گرفتی، ای خاک در چشمان سیاهت! پای بر برج کهنه تا آخرین صدای گلایه به باد سپاری، مگرت شب را به خشم غربت شکافی درافکنی به دو شقه، رهایش روح از باروهای عذاب. اما ... بار دیگر، بلقیس تو را بزایید! ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ قهرمان! چه فاجعه ایست خود، قهرمانی! در کارزار تنگ و به تنگنای روزگار، دیگر، دی خورده ریزه های مغزم .......ادامه مطلب
ما را در سایت خورده ریزه های مغزم .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ketabkhuneyelimoo بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:50